محل تبلیغات شما

به دستهای من نگاه کرد که بلند شدم یکی از آن ظرف های یک بار مصرف و چنگالی که آورده بود را برداشتم، یکی  از آن دلمه های قشنگ و سبز توی ظرف برداشتم و تا لحظه ای که گذاشتم دهنم چشم ازمن برنداشت
بعد تا دلمه ی بعد دوباره نگاه کرد که خم شدم و یکی دیگه برداشتم
تشکر کردم گفتم خیلی خوشمزه بود و رفتم نشستم و بعد از این آن دیوار نامرئی بین ما از بین رفت او با لبخند به من سلام می کرد ، خرماهایی که با چایی میخورد و بهم تعارف کرد

 

.


دلمه های ارمنی سبز خوشمزه ترین دلمه ای بود که خوردم
.
.
سال ها با کسی دوست بودم که نمیدانستم بهایی است، مهمون خانه یشان میشدم، وسط هال خانه نماز میخواندم با محبت بامن رفتار میکردن دستپخت خوشمزه ی مادرش رو می خوردم و روی مادر بزرگ قشنگش رو میبوسیدم که همیشه سراغ من رو میگرفت و میگفت بگید بازهم بیاد اینجا
.
حالا یک دیوار نامرئی بزرگ کشیده شده حالا او نمیداند که من میدانم! او نمیداند که من دیگر اجازه ندارم سر سفره ی پر از عشقشان بشینم او نمیداند که همه چیز ممنوع شده
اما یک روز که فهمید بغلش میکنم و بهش میگم که دیگه استرس نداشته باشه از اینکه کسی رازش رو بفهمه، بهش میگم آروم و راحت باشه بهش میگم برام مهم نیست چه دینی داره وقتی توی تمام این سال ها آدمی به با محبتی او ندیدم، وقتی خوب زندگی کردن رو بلده 
بهش میگم برام مهم نیست این دیوار نامرئی چه قدر بلنده ، تو هنوز دوست منی حتی اگه ممنوع شده سر سفره ی قشنگتون بشینم
.
 

تصمیم روزی من را می کشد!

خدا فقط با مردان سخن میگوید !

قرار ما (آرشیو گم شده14)

رو ,میگم ,ی ,دلمه ,نامرئی ,بهش ,بهش میگم ,دیوار نامرئی ,مهم نیست ,سال ها ,سر سفره

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر98 بازتاب حقایق